دلم ز جور تو خون گشت و بر نمی گردد


ز راه دیده برون گشت و بر نمی گردد

چه سخت جان است این آهنین صفت دل من


که در فراق تو خون گشت و بر نمی گردد

به پای هجر در افتاد و بر نمی افتد


به دست عشق زبون گشت و بر نمی گردد

ز چاه محنت بختم خلاص روزی نیست


که چرخ وصل نگون گشت و بر نمی گردد

خرد ز حلقۀ زلفت که پای بند دل است


جهان نمای جنون گشت و بر نمی گردد

نزاریا دگر از دل مگوی و گر گویی


جزین مگوی که خون گشت و بر نمی گردد